ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کلاسورم را با دو تا دستم گرفتم و به سینه م چسبوندم. شونه به شونه هم کلاسی ها داشتیم می رفتیم جشن جدیدالورودا. خندیدم و گفتم : بهمون جایزه م می دند؟
به غیر از یک نفر، بقیه مثل "ماست" نگام کردند. بعد از دو دقیقه تازه یک لبخند ملایم زدند اونم اجباری. عین " یخ" وارفتم.
استاد شوخ طبعمون لیستش رو برداشت، همینطور که حضور و غیاب می کرد گفت: آیا آنان که آمده اند با آنان که نیامده اند برابرند؟ سرمو تکون دادم و گفتم: هرگز این چنین نیست. به غیر از استاد و یکی از بچه ها بقیه ...!!!
امروز همینکه سوار سرویس شدم یکی از همکلاسیای دوران دبیرستانم رو دیدم. خیلی شوخ و شیطون بود. کلی خاطره باهم داشتیم. میدونستم ترم سه ارشده. تا دیدمش از دور، دست تکون دادم و با روی باز! رفتم طرفش و گفتم به به خانوم پرستار، خوبی؟ خیلی رسمی جواب داد. گفتم شاید چون جمله اوله اینجوریه. همینطوری مکالمه رو دوستانه ادامه دادم. باز هم لحنش جدی بود. مثلا در جوابم با لحن کاملا رسمی و جدی می گفت: بله، ممنونم، و ... . هر چی سعی کردم یه ذره به حال و هوای اون روزا بکشونمش نشد که نشد.
یکی از دوستای دوران راهنماییم رو چند وقت یه بار اتفاقی تو خیابون می بینم. تنها موردی که براش تن به صحبت می ده بحث ازدواجه!
اصلا انگار خیلی از هم سن و سالام زیادی بزرگ شدند.شدیدا حس میکنم تو این جمعا خیلی بچه م. چرا همه انقدر بزرگند؟ چرا دیگه کسی برا نوشمک و آبنبات چوبی و اسمارتیس و بیسکوییت موزی احساس نشون نمیده؟ چرا تا یه تکه بچه گونه میندازی باید کلی منتظر بمونی تا خیلیا منظورتو بفهمن؟چرا خیلیا انقدر برا چیزای بیخودی کلاس میذارن؟ حالا خوبه باز دور و برم دوستایی که هنوز خیلی بزرگ نشدن هستن اگه نه دق می کردم.
اگر مایل هستید که آمار وبلاگ و یا سایت خود را بالا ببرید تا در جستجو
های موتور های جستجو از جمله گوگل و یاهو در صدر باشید به وب سایت زیر
رفته و وبلاگ و یا سایت خود را در لینک باکس قزوین باکس ثبت نمایید .
http://www.qazvinbox.ir
http://www.alborzagahi.ir
کد زیر را در قالب وبلاگتان قرار دهید .
<script language="javascript" src="http://code.qazvinbox.ir/code-2.js"></script><center><a href="http://qazvinbox.ir" target="_blank">
لینک باکس هوشمند</a>
</center>
سلام ،
به جای اینکه از بقیه دلخور شی ، خدا رو 100 هزار مرتبه شکر کن که همچین دل شاد و خوشی داری عزیزم ...
تازه بعضیا زیاد کلاس می زارن ، کاریشم نمیشه کرد دیگه .
عبارت برگزیده ی متن: "نوشمک. آبنبات چوبی و اسمارتیس!"
یادته لواشکا رو دور انگشت سبابه میپیچوندیم و لیس میزدیم که زود تموم نشه؟.. یادته کلی آلبالو خشکه رو یه جا سرکلاس میخوردیم و هسته هاشو میریختیم زیر نیمکت و هی از ترس اینکه معلم پاتخته ما رو نبینه به هوای پاک کن و تراش میرفتیم زیر نیمکت هسته آلبالو ها دور هم میچیدیم؟.. فکر کنم من از همون موقع اساسا به محیط زیست بی توجه بودم و تو بدجور مودب و استریزه!
نگار (همون که الان ارشد حقوق میخونه) هنوزم که هنوزه بعضیا وقتا بهم میگه یه بسته آلبالو خشکه بیار کتابخونه با هم هی بخوریم و حالشو ببریم... شایدم روش نمیشه بگه بیا مث اون موقع ها مسابقه ی هسته تف کردن بذاریم!
وای این همکلاسیات هم چقدر(...). باید رقیق کننده ی معده بخورن!
ببخشیدا!
سلام
خداییش خودتم بعضی وقتا زیادی بزرگی. قبول نداری؟
من چی؟
سلام
خوبی؟
من یه وبی می رم انتظار دارم زود به زود آپ بشه ها !!!
کاشکی آپ میکردی
مینا میدونستی تو بهشت یکی از ملائکه هست که مسئول درست کردن ته دیگ سیب زمینیه. خدایییش همین یه دونه روایت بس نیست واسه پرهیزگار شدن، آدم بودن، درست بودن و انسانیت!؟
شاید اگه رستگار بشیم فالوده با آبلیمو ی تازه هم بدن. نه؟
مثلا فک کن یه کلبه درختی هم اون بالا باشه( از این کج و چوله ها که چوبای یه وری داره) به جا اینکه به ملائکه سفارش بدیم،خودمون بپریم بالا درخت چارتا لیمو خوش رنگ از درخت بکَنیم بخوریم و بپریم پایین...
اینقــــدر دلم فالوده میخواااااد الان نصفه شبی..